یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بیشتر زنده نیست
یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمی
رسند
یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست و یاد گرفتم هر چه عا شق
تری ، تنهاتری
یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بیشتر زنده نیست
یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمی
رسند
یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست و یاد گرفتم هر چه عا شق
تری ، تنهاتری
این نظر توسط fa.me در تاریخ 1348/10/11 و 0:13 دقیقه ارسال شده است | |||
بازم سلام مزاحم همیشگی اومد
یه نظر خصوصی برام فرستادی اما نمیدونم مال منه یا نه آخه به اسم مهرداد فرستادی که من نیستم... اما اگه اسممو اشتباه گفتی... منظورت خودم هستم باید بگم هر چی میخوای میتونی از وبم برداری و یه چیز دیگه من شعر نمیگم فقط متنهایی رو که در قسمت حرف دل قرار گرفته رو خودم مینویسم که اونم حرفای دله خودمه بازم ممنون که به وبم اومدی....... از بیم و امید عشق رنجورم آرامش جاودانه می خواهم بر حسرت دل دگر نیفزایم آسایش بیکرانه می خواهم پا بر سر دل نهاده می گویم بگذاشتن از آن ستیزه جو خوشتر یک بوسه ز جام زهر بگرفتن از بوسه آتشین خوشتر پنداشت اگر شبی به سرمستی در بستر عشق او سحر کردم شبهای دگر که رفته از عمرم در دامن دیگران به سر کردم دیگر نکنم ز روی نادانی قربانی عشق او غرورم را شاید که چو بگذرم از او یابم آن گمشده شادی و سرورم را آنکس که مرا نشاط و مستی داد آنکس که مرا امید و شادی بود هر جا که نشست بی تامل گفت او یک +زن ساده لوح عادی بود می سوزم از این دو رویی و نیرنگ یکرنگی کودکانه می خواهم ای مرگ از آن لبان خاموشت یک بوسه جاودانه می خواهم رو پیش زنی ببر غرورت را کو عشق ترا به هیچ نشمارد آن پیکر داغ و دردمندت را با مهر به روی سینه نفشارد عشقی که ترا نثار ره کردم در سینه دیگری نخواهی یافت زان بوسه که بر لبانت افشاندم سوزنده تر آذری نخواهی یافت در جستجوی تو و نگاه تو دیگر ندود نگاه بی تابم اندیشه آن دو چشم رویایی هرگز نبرد ز دیدگان خوابم دیگر به هوای لحظه ای دیدار دنبال تو در بدر نمیگردم دنبال تو ای امید بی حاصل دیوانه و بی خبر نمی گردم در ظلمت آن اطاقک خاموش بیچاره و منتظر نمی مانم هر لحظه نظر به در نمی دوزم وان آه نهان به لب نمیرانم ای زن که دلی پر از صفا داری از مرد وفا مجو مجو هرگز او معنی عشق را نمی داند راز دل خود به او مگو هرگز اینم یه شعر از فروغ شاعر مورد علاقه من |
این نظر توسط fa.me در تاریخ 1348/10/11 و 11:48 دقیقه ارسال شده است | |||
اشتباه آدما اینه که فکر میکنند همه چیز یاد گرفتنی ولی بعضی چیزا یادگرفتنی نیست باید با دلت احساسش کنی یاد گرفتن یعنی انجام مکرر یک کار...
عشق یعنی چشماتو ببندی و تو رویاهات ببینیش حتی اگه تا حالا ندیده باشی عشق یعنی وقتی میبینیش دستت رو بذاری رو قلبت و احساس کنی بالا رفتن ضربان قلبتو عشق یعنی رویاهاتو بسوزونی و بال پرواز بشی برای کسی که شده همه هستی و وجود تو تا اون به اوج برسه تا اون به رویاهاش برسه عشق یعنی یه چیزی فراتر از دوست داشتن یه چیزی فراتر از ازدواج یه چیزی فراتر از زندگی اما بی توقع |